برگشتن به فضای وبلاگنویسی بعد از یه مدت طولانی احساس عجیبی داره.
مثل برگشتن به شهریه که اونجا به دنیا اومدی و بزرگ شدی ولی خیلی وقته که اونجا زندگی نمیکنی.
پر از حس دلتنگی، نوستالژی، هجوم خاطرات و هجوم خاطرات.
موقع برگشت به این شهر قدیمی، دو تا انتخاب داری؛ ممکنه بری سراغ خونهی قدیمی، چراغها رو روشن کنی، گرد و خاک رو پاک کنی و در خونه رو باز بذاری به امید اینکه یه همسایهی قدیمی از اونجا بگذره و متوجهت بشه. انتخاب دوم اینه که اون خونهی قدیمی رو رها کنی، بری سراغ یه خونهی نقلی جدید و از نو شروع کنی.
نمیدونم اگه وارد اون پنل بشم و یه پست با عنوان "سلام" بذارم چند نفر قراره کامنت بدن و بگن که من رو یادشونه.
ولی محتوای اون وبلاگ انقدری با من فعلی متفاوت هست که بیخیالش بشم و اجازه بدم یه رد قدیمی روی قلبم باقی بمونه و برای برطرف کردن این احساس نیاز به نوشتن رو از طریق یه خونهی جدید برطرف کنم.
برگشتن سراغ چیزهای قدیمی خیلی ریسکیه، مثل یکهو به یاد آوردن و دانلود و ریواچ اون فیلمی که دوران بچگی هر روز میدیدیش و برات خندهدارترین سینمایی جهان بود اما الان حتی نمیتونی تحمل کنی تا تموم بشه و خاطراتت از زیبا بودن اون فیلم نیست و نابود میشه. البته این یک روی سکهست. روی دیگه دوباره خوندن همون کتابیه که دلتنگشی و این تکرار باعث به یاد آوردن همهی جزئیات فراموش شده و مرور اون حس هیجان قدیمیه.
برای همینه که میگم برگشتن سراغ چیزهای قدیمی به معنای واقعی کلمه ریسک پذیریـه، میتونه خاطراتت رو نابود کنه و یا دوباره بهت احساسات ناب هدیه بده.
الان هم همین حس رو دارم و هیچ حدسی راجع به این "بازگشت به بیان" به ذهنم خطور نمیکنه ولی به هر جهت، برای این لحظه و این ثانیه میخوام از دوباره اینجا بودن و کلیک کردن به روی دکمهی انتشار مطلب نهایت لذت رو ببرم.